نوشته ای از مسیح علی نژاد به همراه نامه سیامک قادری از زندان به همسرش
هر کسی قصه ی سیامک را فقط به یک نفر بگوید
یادتان هست محمود احمدی نژاد، در دانشگاه کلمبیا گفته بود "ما در ایران همجنس گرا نداریم"؟
سیامک قادری خبرنگار خبرگزاری ایرنا بود آن زمان یعنی خبرگزاریِ تحتِ
نظارت دولت احمدی نژاد اما می دانید چه کرد؟ به «به به» و «چه چه» و ستایش
رییس بر نیامد چون دروغ را دوست نداشت، خبرنگار باقی ماند و رفت با شماری
از همجنس گرایان ایران مصاحبه کرد. به همین سادگی وظیفه حرفه ای اش را انجام داد. ادعایی هم نداشت فقط اطلاع رسانی کرد.
سیامک بعدها که نحوه اداره خبرگزاری ایرنا را نپسندید، به دنبالِ
حوادث بعد از انتخابات در وبلاگی به نام "ایرنای ما" گزارش هایی می نوشت
از حقیقت هایی که در ایرنای دولت سانسور می شدند.
سیامک قادری، این روزها به چهار سال زندان، جریمه نقدی و ۶۰ ضربه شلاق محکوم است.
سیامک را معمولا خیلی ها نمی نشناسند یا قصه ی رنج اش را نشنیده اند اما
هر کسی که از نزدیک او را می شناسد می داند که آرام است و این روزها هم به
آرامی در اوین جوانی اش را پیر می کند.
هر کسی قصه ی سیامک را
فقط به یک نفر بگوید....باز گو کردن قصه های آدم های خوب شاید یادمان دهد
که خوب بودن در یک اداره و یا یک خبرگزاریِ سرشار از بدی و دروغ اگر چه
سخت است اما ناممکن نیست.
سیامک از اوین برای همسرش نوشته است
دلتنگم اما…
محبوبم، دلتنگم و لاجرم پریشان حال و پریشان حالی سرنوشت ماست در زمانه ای
ناساط. همین سرنوشت امروز من و تو و هر مثل مایی، اثباتی بر این مدعاست که
انسان امروز چون همواره در مسیر انتخاب قرار دارد، دچار سرگشتگی است.
سرگشتگی، خستگی و ملال می آورد و ملال گاه نومیدی و بی پناهی و در مواردی
شاید، استواری و ثابت قدمی؛ که فردا را همین استواری ها و پایداری ها می
سازد.
بازهم خسته بودی، خشمگین از تبعیض و در هم شکسته از کنایه
های نامردمانی که هدف و فلسفه بودنش شکاندن هر مقاومتی است، تا با این شکست
حقارت خود را لحظه ای در ازدحام و تراکم شکستگان به فراموشی سپارند.
خسته بودی و دلتنگ و شاید به همین دلیل فراموش کردی رنچ مادران و همسران
فرزند از کف داده و همراه گم کرده را. و اینکه مجاز به شکستن عهدمان
نیستیم، مجاز نیستیم چشم بر دلتنگی هزاران آسیب دیده از جور ظلم ببندیم،
مجاز نیستیم علت لبخند دژخیمان باشیم.
من هم و ما هم دلتنگیم!
دلتنگ در آغوش کشیدن عزیزترین هایمان، دلتنگ بازدم و دم همراهمان، دلتنگ
عادت های زیبا و مقدس که هر پگاه با چشمانی منتظر نگاهمان می کردند و اکنون
سال ها بلکه قرن هاست از آنها جدا افتاده ایم و دلمان بر دوشنبه از پشت
دیوار های این دژ ستمکاری به سوی آنها پر می کشد.
ما نیز گاهی
خسته می شویم، چشم و گوش به خبر داریم. نه خبری که تنها ما را شادمان کند،
خبری که لبخند بر لبان همگان آورد، مادر ندا و سهراب، همسر آن یکی و فرزند
دیگری که اکنون نیست.
خواسته بودی تمام تلاش خود را معطوف به
رهایی از این بند کنم، خواسته ات را به دیده منت پذیرفتم. چرا که هیچ گاه
به تمام، خواسته هایت را برنیاوردم. به آن فکر کردم و بارها از شوق آزادی و
وصل اشک از چشمانم سرازیر شد. در تمنای وصال و در پس سایه های خیال
انگیزتان از پس باران اشک، دستانم لرزید که آیا ما مجاز به بازگشت از مسیر
به انتها نرسیده هستیم؟! گمان مبر که عشق و اشتیاقم را به زیستن از دست
داده ام، هرگز! مقاومت ما و ایستادگی بر عهدمان از اشتیاق به زندگی است در
زمانه ای که همگان اصرار بر مردگی و سکوت دارند و از همین روست که وسوسه
های کوتاه آمدن و در میانه راه بریدن و جازدن دستمان را می لرزاند.
آری جان من! من هم دلتنگم و دلم هر لحظه هوای وصلت را دارد اما پایم اصرار
بر ایستادن در بزنگاهی دارد که میعادگاه و سنگرگاه هزاران عاشقی است که
رویایشان را در ایستادگی جستجو می کنند و تا آن زمان همچنان بر سر دوراهی
انتخاب قرار داریم اگر چه خسته، ملول، سرگشته و گاه نومید اما استوار چرا
که اگر در این صحنه جدال حق و باطل به هر کاری سرگرم باشیم خطاست و آیندگان
هرگز نخواهندمان بخشید.
زندان اوین – بند ۳۵۰ –
https://www.facebook.com/photo.php?fbid=10150876446717740&set=a.443457117739.244718.123848272739&type=1&theater