۱۳۹۱ دی ۳۰, شنبه

مرثیه برای علیرضا صبوری میاندهی از مهدی اورند


علیرضا را وقتی دیدم که تابوتش را دست گرفته بود و دنبال جایی برای مردن می‌گشت. ماه‌ها طول کشید تا او را به بوستون بفرستند. آنجا فقط قرار بود بمیرد که مرد. اما گلوله‌ای که بیست و پنجم خرداد ۸۸ به پیشانی او شلیک شد یا کمانه کرد و به پیشانی او اصابت کرد باید در برلین به خاک می‌نشست. علیرضا خندهٔ جانانه‌ای بود که گلوله حمل می‌کرد. خندهٔ از ته دل بود علیرضا. کشته‌ای با برادر کشته دیگری از یک پشت. کشتهٔ آن‌ها که از جنازهٔ برادران ما پشته ساخته‌اند.
این شعر را به ارشیای کوچک تقدیم می‌کنم؛ به خاطر پدر و مادرش و به خاطر رفاقتی که با علیرضا داشت و به این امید که هرگز نخواند این شعر را.

از اینجا بشنوید

بخواب علیرضا
تو دیگر بخواب
تو دیگر خوابیده‌ای

در بوستون
در آن همه دور
قلیان میوه‌ای پیدا می‌شد؟
من بوستون نبوده‌ام
من نبوده‌ام
که شراب قرمزت را
که شراب قرمزت را علیرضا
با چه چیزهایی تو را باید به یاد آورد
باید کسی که با تفنگ در کوه
کوه را از دهانه تفنگ زاییده باید باشد
تا بگوید
کسی که با تفنگ خو کرده عمری را در کوه
باید باشد تا بگوید
گلوله چطور
چطور
چطور گلوله پیشانی نوشت تو شده بود
چطور از پیشانی بلند تو بالا رفته بود

تو را دو سال مرده بودند
تا در بوستون تشییع کنند
در میان جسدهای برهنه‌ای که نمی‌‌شناسی
در سردخانه‌هایی که نمی‌دانی

مثل سایه قطاری که غروب روی دیوار اتاق می‌افتاد
سرت سوت می‌کشید

از کوچه‌های یکدست تهرانپارس
تا پارس یکدست تفنگ‌ها در آزادی
آمده بودی سنگ روی صدای سگ بگذاری
تا بیشتر بلند نشود
تا دیگر بلند نشوی
در بوستون
در این همه دور از آزادی

بخواب علیرضا
تو دیگر بخواب
تو دیگر خوابانده‌ای ماه بلند پیشانی‌ات را
که گرگ‌ها کمانه کرده بودند تا بر آن پنجه بسایند
تو به خاک برده‌ای براده‌های گلوله‌ای را که در گهوارهٔ جمجمه‌ات زار می‌زد
بعد از چند سال از تو چه می‌ماند جز براده‌های گلوله‌ای در خاک
که به پیکان‌های عصر مفرق می‌ماند

چگونه از مرگ می‌گریخته‌ای
تو که عزراییل کوچکی را دو سال
از کاسه سرت شیر می‌دادی

بخواب علیرضا
چرا خوابت نمی‌برد؟
تو مرده‌ای!
و دهانت دیگر جای بازی‌های زبانی نیست
و زهدانی که جنین‌های ناقص می‌پرورد

پایین کشیده‌ای
کرکره زرادخانهٔ سَری را
که با غنائم جنگی پرکرده بودی

نه فرزانه بودی نه قهرمان
پیشانی‌ای بودی که در آفتاب می‌درخشید و
دهان هرزه تفنگ را وسوسه می‌کرد
نه به خاطر سیاست
نه به نام دشمن
تو را به جرم زیبایی کشته‌اند
چرا که زیبایی تو از مصر زلیخا می‌تراشید
چرا که زیبایی تو در جهان رخنه می‌کرد
در تاریکی دست می‌برد

بخواب علیرضا
اجازه نده براده‌های آهن در سرت زنگ بزند
اجازه نده خوابت را بیاشوبد

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر